تقویم ها راست می گویند اما ما عادت نداریم حرف شان را باور کنیم. دوست داریم به روی خودمان نیاوریم تا دلخوشی های کوچکمان را داشته باشیم اما اگر حرف تقویم ها را باور نکنیم، یک روز حرف آینه ها را باور خواهیم کرد ...
ماه اسفند ،ماه حساب وکتاب های مالی ، خرید هدیه ، عیدی ، لباس نو و آماده شدن برای آمدن بهار.
ماه اسفند آخرین ماه سال است و شاید ما آدم ها ، سرمان را به چیزهای دیگر گرم می کنیم که یادمان نیاید این ماه آخر ِ سالی است که در اولین ماهش، قول و قرارهای زیادی گذاشتیم.
شاید دلشوره ی غریبی که خیلی ها (می گویند) در این ماه احساس می کنند به خاطر این است که درون شان ،یک حساب سرانگشتی از سال گذشته انجام می شود.
زندگی ، دکمه ی برگشت ندارد و زمان چیزی است که اگر از دست برود، هیچ چیز نمی تواند جایگزین آن شود. ما زمان محدودی برای زندگی داریم، زمان محدودی که فرصت بستن توشه ی راه برای یک زندگی نامحدود را به ما می دهد. برای همین وقتی کمی از سن مان می گذرد و دهه ی دوم زندگی را پر می کنیم، روزهای تولد و روزهای پایان سال برایمان با یک دلشوره ی نامعلوم همراه است.
تقویم سال 91 را بردارید. صفحات اولش را مرور کنید. بعضی هایمان برنامه ها و هدف هایمان را روی آن نوشته ایم، و برخی آرزوها و رویاهایمان را.
روزهای سال 91 را ورق بزنید. تولدها، عیدها، مناسبت های عزا، تاریخ سفر رفتن و خاطرات سفر، روزهای امتحان، روزهای بیماری، لحظات گریستن و لحظاتی که از ته دل خندیدید.
در این سال چه کسانی را از دست دادیم؟ منظورم مرگ نیست که مرگ پایان کبوتر نخواهد بود. منظورم از دست دادن قلب کسانی است که دوستشان داریم و برای مان مهم هستند ؛ با یک اشتباه... با یک سوءتفاهم ... و چقدر تلخ است پایان دوستی، پایان رابطه و پایان عهد و پیمان.
چه روزهایی، بودن با پدر و مادر را از دست دادیم، لحظات خوش با همسر بودن را حرام کردیم و از فرصت خندیدن با فرزندمان غافل شدیم. چرا همه ی این کارها را گردن روزگار و زندگی می اندازیم؟
این نشانه ی ناتوانی ماست که از زمان، فرصت و کسانی که داریم، استفاده نمی کنیم. همین طور که تقویم تان را مرور می کنید با خود محاسبه کنید چقدر به رویاها و اهدافتان نزدیک شدید؟ چقدر تلاش کردید تا به چیزهایی که دوست داشتید، برسید؟